loading...

Content extracted from http://roohebimar.blog.ir/rss/?1738421406

بازدید : 232
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 16:33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جلوم نشسته بود و گریه میکرد . کلافه بودم و نمیدونستم چکار باید بکنم . اومده بود و میگفت زنش دوست پسر داشته اینم میدونسته ؛ حالا هم دوشبه زنه خونه نیومده . مونده بودم به غیرتش آفرین بگم یا بترکونمش .

با گریه میگفت : من نمیخواستم اینجوری بشه ؛ قرار بود تنوع باشه ؛ ولی اونم چند بار .

داد زدم : خفه شو مرتیکه بی غیرت که تو همین لحظه در زدند .

ادامه داستان طبق قرار همیشگی ساعت 11 شب به بعد

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 15
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 2
  • باردید دیروز : 5
  • بازدید کننده دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3
  • بازدید ماه : 97
  • بازدید سال : 212
  • بازدید کلی : 6416
  • کدهای اختصاصی